«باور و نقش آن در شناخت»
در دومین جلسه نشست، حجت الاسلام رضایی بیان کرد: آیت الله طبابایی می گوید: می دانید چرا سنگ از کوه جدا می شود و به پایین پرت می شود؟ چون ذکر خدا نگفت می گویند بیا پایین تو لیاقت کوه بودن نداری. اگر ما در این مسیر با طلبگی هماهنگ نشویم ما را پایین می اندازند. یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض. همه چیز در این عالام تسبیح می گوید. ماهی در دریا صید ماهیگیر می شود اما بعضی از این ماهی ها تا لبه تور می آیند ولی آزاد می شوند .چرا؟ چون ذکر گفت .پرنده ای که ذکر نگوید شکار می شود .اینها باور می خواهد. علم تجربی نمی خواهد.همه در عالم مشغول تسبیح هستند.اگر انسان هم اهل ذکر نباشد شاید به ظاهر زنده باشد اما روحش پژمرده است .آرامش ندارد. ذکر علی عبادت است . وصل شدن به ائمه آرامش است . گریه برامام حسین چرا آرامش می آورد چون ذکر است .ما انسانها برای رسیدن به این باور باید بعضی کارها را انجام بدهیم . اول باید خودمان را بشناسیم .
ایشان در ادامه گفتند: انسان در لغت به چه معناست. از چه گرفته شده اگر از انس باشد به معنای انس و الفت است. یعنی باید با همه اقشار با مهربانی و الفت برخورد کنی. اصلا ذات ما با الفت درست شده.اگر از نسی باشد یعنی فراموشی. این فراموشی خودش از نعمت های خداست .غم ها دردها و مصیبت ها اگر فراموش نشوند نمی توان به زندگی ادامه داد.البته بعضی از فراموشی ها فراموشی خوبی نیست فراموشی ممدوح داریم و مذموم. وجود انسان فراموشکار است . اگر حواسمان نباشد خدا را فراموش می کنیم.( الهی لا تکلنی علی نفسی طرفه عین ابدا). این یعنی یک لحظه فراموشت نکنم.
ایشان در ادامه بیان داشتند: ریشه دیگر انسان از نوس است . نوس یعنی پرجنب و جوش . انسان اگر همینطور بنشیند و تحرکی نداشته باشد .به جایی نمی رسد . باید در کاری که قبول کردی پر جنب و جوش باشی..یعنی باید در آن کار جدی باشی. حضرت زهرا هم مبلغ بودند دست بچه ها را می گرفتند و به در خانه ها می رفتند و یک طلبه نیز باید اینگونه باشد یعنی حرکت کند. .پس خودشناسی یکی از مسیر های باور است.باور کنیم موقعیت خودمان را .این باید قبل از عمل باشد .اینهایی که امام را کشتند همگی می دانستند ایشان فرزند امیر المومنین است فرزند پیغمبر است . قرآن می فرماید: ما ینطق عن الهوی: اعمال و افکارو حرکت پیغمبر همه اش وحی است . پیغمبر بالای منبر بودند . حسین وارد مجلس می شود پایش گیر می کند و می افتد . پیامبر از منبر فرود می آید حسین را در آغوش می گیرد و ایشان را روی شانه های خود قرار می دهد . به طوری که پاهای حسین از دو طرف شانه پیغمبر آویزان می شود . دوباره به منبر می رود . خطبه قبل را قطع می کند و حسین را به بقیه معرفی می کند .می گوید این حسین بن علی است . این حسین را باور کنید ..مگر آنها حسین را نمی شناختند؟ چرا می شناختند .اما پیغمبر خواست تا آنها حسین را باور کنند .دانش همان باور است .چه بسا کسب دانش با خواندن باشد یا بدون خواندن. رجبعلی خیاط و یا کربلایی کاظم سواد نداشتند .اما کل قرآن به قلبشان وارد شد و حتی شأن نزول قرآن را می دانستند. اگر طلبه ای درس بخواند و به دانش نرسد فایده ای ندارد . باید از خودشناسی به خدا شناسی رسید .این خودشناسی برای کسب باور است ایشان در آخر گفتند : چطور خودشناسی داشته باشیم؟ اینکه باید باور کنیم خلیفه خدا هستیم.