دست نوشته هایی از دفتر یادداشت شهید صادق مزدستان(فرمانده تیپ 2 مکانیزه لشکر ویژه 25 کربلا)
07 اردیبهشت 1392 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد
- خطاب به برادرش علی: برادرم! وقتی تابوتم از کوچه ها می گذرد، مبادا که تشییع من بیایی. وقت تنگ است. به جبهه برو تا سنگرم خالی نماند.
- هرگاه دلم هوای بهشت می کرد از فراز خاکریز، افق را می نگریستم.
- ای امام! بر من ببخش که فقط یکبار به فرمانت شهید شدم.
- خواهرم! اگر می دانستی که هر روز چند بار در جبهه ها شهید می شوم چادر را تنها یک پوشش ساده نمی دانستی.
- مادرم زنی است که اگر سر بریده ام را برایش ارمغان آورند، آن را به میدان جنگ باز می گرداند.
- ای امام! به فرمانت آن قدر در سنگر می مانم تا بر پیکرم گل مقاومت بروید.
- بی من اگر به کربلا رفتید، از آن تربت مشتی همراه بیاورید و بر گورم بپاشید، شاید به حرمت این خاک خدا مرا بیامرزد.
- بارالها! اگر لایق بهشت هستم به جای بهشت، کربلا نصیبم کن تا تربت پاک حسین(ع) را در آغوش گیرم.
خاطرات
سردار مرتضی قربانی:
من شب ها بعد از نماز مغرب و عشا، صادق مزدستان را به اتفاق چند نفر، برای شناسایی می فرستادم. چند بار هم به همراه آنها رفتم. او در کار، بسیار ظرافت و دقت داشت و برای شناسایی تا یک قدمی سنگر عراقی ها پیش می رفت. وقتی رمز عملیات محرم گفته شد، سه تا چها دقیقه بعد سنگرهای عراقی را فتح کرد و فریاد الله اکبرش بلند شد. وقتی با بی سیم تماس گرفتیم، گفتند مزدستان خودش با نیروهای عراقی می جنگید. فکر می کنم اولین کسی که وارد سنگر عراقی ها شد، مزدستان بود. گردان صاحب الزمان(عج) به فرماندهی مزدستان یکی از بهترین گردانهای لشکر 25 کربلا بود که در عملیات محرم درخشید.