دست های غربت زده
دوباره آمدم. آمدم و در محضر مبارک تو زانو زدم. آمدم تا باز در زلال پاک تو جاری شوم. باز نزد تو آمده ام در سایه سار کرامتت، دست های غربت زده ام را به سوی آستان غریب نوازت رها کرده ام.
آمده ام تا کوله بار حرف های ناگفته ام را با تو قسمت کنم. ای بانوی سراسر نور! می دانم که تو داستان غریب غربت را خوب می دانی و نیز شعر بغض های در گلو مانده را که زمزمه همیشگی زائران کوی توست. می دانم، واژه هایمان را که گاهی در اشک های پای ضریحت تفسیر می شوند، خوب می بینی. اینک ای بانوی سرشار از لطف و عنایت! قصه های ما را که قصه های زائران دلداده سراسر نیاز است، بشنو و پنجره عنایت و توجه را، به روی زایران و دل شکستگان حرمت باز کن.
معصومه جان! ای گلبرگ باغ بهشت، ای آفتاب بلند آسمان عصمت و ای نشانه عبادت و رحمت! مدتی است که حسرت، بر دیواره های دلم چنگ می زند و خاطراتم مدفون غربتی سخت شده اند. ای زلال چشمه زمزم، ای نشانه روشن حقیقت، ای گوهر تابناک دنیا و آخرت، ای حدیث جاودانگی ایمان و ای الگو زن متعهد و مسلمان! مدتی است که لحظه هایم، سخت بوی خاک، بوی دل گیر زمین، بوی درهای بسته، بوی حصارهای بی رحم و بوی جا ماندن از قبیله عشق. ای بانوی دو عالم، ای گنج سر شار معانی، ای گل برگزیده و خوشبوی خدا، ای خواهر امام رضا علیه السلام، اینک چه کسی این همه ظلمت را از نشانه های درد من که این روزها، عجیب بوی خزان می دهند، بر می دارد.
چشم هایم را اینک تنهای تنها به آستان تو دوخته ام، و در انتظار معجزه ای هستم که باز شکوفایم کند و این لحظه های فسرده را از من بگیرد.