سعدیا ! مرد نکو نام نمیرد هرگز!!!
منت خدای را عزّ و جلّ که طاعتش موجب قربتست و بشکر اندرش مزید نعمت هر نفسی1 که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمتی شکری واجب
از دست و زبان که بر آید کز عهده شکرش بدرآید
اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلُ من عبادیَ الشکور
بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر بدرگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش کس نتواند که بجای آورد
باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده پرده ناموس بندگان بگناه فاحش ندرد و وظیفه روزی بخطای منکر نبرد
ای کریمی که از خزانه غیب گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم تو که با دشمن این نظر داری
فراش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدی2 بگسترد و دایه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد درختان را بخلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع3 کلاه شکوفه بر سر نهاده عصاره نالی به قدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی نخل باسق گشته4
ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند تا تو نانی بکف آری و بغفلت نخوری
همه از بهر تو سر گشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
« در زاد روزت،روحت قرین رحمت باد »
1_ س:نفس. 2_ زمرّدین. 3_ س:موسم نوروز،پا:موسم گل 4_ در حسن معاشرت و آداب