میثم تمار؛ گنجینه اسرار علی(علیه السلام)
صدای عشق در گوشش می پیچد ـ انگار همین دیروز بود که از غلامیِ زن بنی اسدی بیرون آمد و برای ابد، غلام حلقه به گوش علی علیه السلام شد!
انگار همین دیروز بود که امیرالمۆمنین علی علیه السلام به … او سلام کرد و اسلام آوردنش را تبریک گفت!
انگار همین دیروز بود و انگار همین درخت بود که علی علیه السلام پای آن ایستاد و به چشم های منتظر او زل زد و با مکثی بلند فرمود:
میثم! تو را بعد از من دستگیر می کنند و به دار می آویزند. روز سوم از دهان و بینی ات خون جاری می شود و محاسنت به خون رنگین خواهد شد.
علی علیه السلام در عمق نگاه میثم نفوذ کرد تا بشنود که با چه ایمانی زمزمه می کند:
جانم به فدایت یا علی !
و آن گاه ادامه کلامش را فرمود: میثم! تو در آخرت با من خواهی بود… .
و همین وعده کافی است تا میثم تمّار چنین آرام و مطمئن به درخت نزدیک شود؛ درختی که سال ها به یاد وعده علی علیه السلام ، پای آن نماز خوانده و گریسته بود، درختی که خلوت او را بارها و بارها تجربه کرده بود.