چرا دیشب منو صدا نزدی؟
26 مرداد 1392 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد
نصف شب از شناسایی برگشته بود.
وقتی دید بچه ها توی چادر خوابن برای اینکه سرو صدا نشه بیرون چادر خوابید.
یه بسیجی اومده بود نگهبان بعدی رو صدا بزنه ، زین الدین رو نشناخت.
شروع کرد با قنداق اسلحه به پهلوش زدن
هی می گفت: بلند شو نوبت پستته بالاخره مهدی اسلحه رو ازش میگیره میره سر پست و تا صبح نگهبانی میده.
صبح زود نگهبان پست بعدی به بسیجیه میگه : چرا دیشب منو صدا نزدی؟
اونم میگه: من که صدات زدم، تو هم پا شدی رفتی سر پست!
آخر، ته و توی قضیه رو که در میاره میفهمه دیشب فرمانده لشگر و فرستاده سر پست…