• تماس  
  • موضوعات 

مدرسه علمیه الزهرا (سلام الله علیها) محمودآباد

  • آرشیوها

مدرسه علمیه الزهرا (سلام الله علیها) محمودآباد

دو رکعت ناز عشق

عملیات کربلای 2 بود. در آن گیر و دار محمود گفت:” می خواهم دو رکعت نماز بخوانم .” بعد از نماز وقتی علت نماز خواندنش را پرسیدیم، گفت: ” این دو رکعت نماز را من به دو علت خواندم؛ یکی برای پیروزی برادرانی که به جلو رفته اند؛و دیگر اینکه اگر خدا مرا لایق بداند همچون مولایم امام حسین (علیه السلام) که آخرین نمازش را در میدان نبرد در روز عاشورا به جای آورد ، این  نماز آخرم باشد…”

همانطور هم شد و محمود کاوه فرمانده قَدر تیپ ویژه شهدا که همه ضد انقلاب از نام او هراس داشتند در شب دوم عملیات کربلای 2 در منطقه حاج عمران ،بر اثر اصابت ترکش از ناحیه سر وپا مجروح شد و پس از چند لحظه در همان نیمه شب در میدان نبرد روحش به آسمان پر کشید و شربت شیرین شهادت را نوشید.

                                        روحش شاد

داستان عبرت آموز تاجر و باغ زیبا

25 دی 1392 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

 

مردی در حیاط بزرگی که داشت، انواع مختلف درختان و گل ها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگ ترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود. تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت. اما با دیدن آنجا، سر جایش خشک زد…

تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند؛ مرد رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سرسبز بود، کرد و از او پرسید که چه اتفاقی افتاده است؟ در خت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه کردم  و با خودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه های زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس ناراحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم…

مرد باغبان به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود…! علت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم. از آن جایی که بوته گل سرخ نیز خشک  شده بود علت را از او هم پرسید و او پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم. پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم.

مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود. علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد: ابتدا من هم شروع  به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام سال، سرسبزی خود را حفظ می کرد نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، با خود گفتم: اگر صاحب این باغ که این قدر قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است می خواست چیز دیگری به جای من پرورش دهد، حتما این کا را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتما می خواسته است که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم…

دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد پس به جای آنکه حسرت موقعیت دیگران را بخوریم و تلاش کنیم که جای دیگری را بگیریم، تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم.


 1 نظر

مردم چه می گویند؟

14 دی 1392 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

 

می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی؛ پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی . مادرم گفت چرا؟… پدربزرگ گفت: مردم چه می گویند؟!…

می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه سر کوچه مان. مادرم گفت: فقط مدرسه غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟.. مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!…

به رشته انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم چرا؟… گفت: مردم چه می گویند؟!…

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟… گفت: مردم چه می گویند؟!…

می خواستم پول عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟… گفتند: مردم چه می گویند؟!…

می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟… گفت: مردم چه می گویند؟!…

اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!… گفتم: چرا؟… گفت: مردم چه می گویند؟!…

می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم ، در حد وسعم ، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟… گفت: مردم چه می گویند؟!…

بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟… گفت: مردم چه می گویند؟!…

بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند…  می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت چه شده؟… گفت: مردم چه می گویند؟!…

مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!…

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!…

خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!…

مردمی که عمری نگران حرف هایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند.

 3 نظر

درخت ها

05 دی 1392 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

به سراغ درخت اگر بروی، هیچ وقت دست خالی بر نمی گردی، بلکه اگر میوه ای داشته باشد، با آن کام شما را شیرین کرده و گرسنگی شما را رفع می کند و اگر هم میوه ای نداشته باشد، می توانی در زیر سایه اش استراحت کنی و از سرسبزی و شادابی و نشاطش روح خود را طراوت و حیات ببخشی.

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَنَا الشَجَره»، من چیزی شبیه درختم و حقیقتاً هم چنین بود.

اگر کسی به سراغ ایشان می رفت و حاجتی داشت، اگر می توانست حاجت او را رفع می کرد و اگر هم نمی توانست با سخنان خود دل او را گرم می نمود.

از سخنان نرم او آب شوند سنگ ها

«مَن سَئَلَهُ حاجَه لَم یَرجِع اِلّا بِها اَو بِمَیسُرٍمِنَ القَول».

 نظر دهید »

حضور طلاب مدرسه علمیه الزهرا(سلام الله علیها) در همایش وحدت حوزه و دانشگاه

04 دی 1392 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

 

این همایش در روز چهارشنبه ، مورخ 1392/9/27 در سالن آمفی تأتر مجتمع شرکت نفت محمودآباد برگزار گردید.

خانم حسینی  مدیر مدرسه الزهرا(سلام الله علیها) محمودآباد ، در خصوص شرکت طلاب در این همایش بیان داشت: 18 نفر از طلاب مدرسه علمیه الزهرا(سلام الله علیها) محمودآباد در معیت معاون آموزش مدرسه در این همایش شرکت نمودند . این همایش با حضور طلاب ، روحانیون ، دانشگاهیان  و اساتید  و مسئولان محترم شهر ،  و به همت حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا  اسماعیلی  (امام جمعه ومسئول نهاد  فرهنگی شهرستان )و جناب آقای کوزه گر ( مسئول اداره ارشاد شهرستان) برگزار گردید.

وی افزود :   حجت الاسلام و المسلمین آقای گنجی (رئیس حوزه علمیه امام جعفر صادق ، واحد برادران) بعد از خوشامد گویی به حضار،در خصوص ثمره وحدت حوزه و دانشگاه فرمودند: دشمنان ما بهتر از ما درک کرده اند که اگر حوزه و دانشگاه در کنار هم قرار گیرند هرگز نمی توانند در مقابل این دو نهاد بیاستند. حضرت امام خمینی کسی بود که ثمره این وحدت را درک نمودند و آن را تقویت کردند. در عالم وجود می بینیم که علم بسیار پیشرفت کرده ، امّا این پیشرفت چه ثمری برای بشر داشته است؟ آیا مایه آسایش بشر شده یا موجب آزار بشر است؟امام خمینی (قدس سره) علم را مایه آسایش بشر معرفی کردند و این هدف محقق نمی شود مگر با وحدت این دو نهاد .

وی تصریح کرد :در این جلسه دو مقاله  توسط آقای مهندس حبیبی (دانشجوی دانشگاه خزر محمودآباد ) با عنوان حوزه و دانشگاه چگونه می توانند به هم کمک کنند و سید مهدی علوی( طلبه حوزه علمیه امام جعفر صادق)   با عنوان : نقش روحانیون به ویژه شهید مفتح در وحدت حوزه و دانشگاه چیست؟  قرائت گردید .

وی خاطر نشان کرد: حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا معلمی نماینده مردم مازندران  در مجلس خبرگان رهبری به عنوان سخنران مهمان فرمودند: 27 آذر سالروز شهادت آیت الله مفتح  که اثر وجودی اش هم در حوزه و هم در دانشگاه است ، می باشد. به جاست که در مورد تفکر و اندیشه  شهید مفتح و تأثیر گزاری این اندیشه در دو نهاد حوزه و دانشگاه تحقیق و پژوهش صورت گیرد. امام راحل بنیان گزار این تفکر بودند. یکی از دغدغه ها ی ایشان در سال 42 و در شهر نجف اشرف  مسأله فاصله و جدایی این دو نهاد بود . چرا که اگر این دو همدیگر را در آغوش گیرند ، دیگر فرصتی برای خودنمایی و عرضه اندام دشمن باقی نمی ماند.  خداوند در قرآن کریم فرموده اند :« واعتصمو بحبل الله جمعیا و لا تفرقوا »

این همایش رأس ساعت 12 ، با جمع بندی  و مطالب پایانی  جناب آقای دکتر کیانی رئیس دانشگاه غیر انتفاعی خزر ، به پایان رسید.


 1 نظر

کوتاه اما خواندنی...

27 آذر 1392 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

بدون تعطیلی

پدر و مادر بودن، تنها وظیفه ای است که مرخصی ندارد، تعطیلات ندارد، بازنشستگی ندارد.

 

چند ساعت؟

پرسیدم: برای رانندگی چند ساعت دوره دیده ای؟

گفت: پنجاه ساعت.

پرسیدم: برای آشپزی چند ساعت دوره دیده ای؟

گفت: صد ساعت.

پرسیدم: برای تربیت کودک چند ساعت دوره دیده ای؟

ساکت ماند و چیزی نگفت.

بزرگترین دارایی

فرزندان چون معدن طلا، ارزشمندترین دارایی پدر و مادرند و مهم میزان اطلاعات پدر و مادر است که چگونه این معدن را استخراج کنند.

داستان ادیسون

معلم ها گفته بودند که ادیسون به درد تحصیل کردن نمی خورد، چون کم هوش است.

مادر ادیسون معتقد بود که فرزندش نابغه است و بعدها دنیا مشاهده کرد که حرف مادر ادیسون درست از آب در آمد.

ای کاش

نفر اول کنکور در یکی از استان ها، بعد از گذشت چند ماه از شروع تحصیلش در دانشگاه برای پدر و مادر خود چنین نوشت:

من از زحمات و تلاش های شما که در حق من انجام داده اید، ممنونم، ولی ای کاش می دانستید که زندگی فقط تحصیل نیست.

من در این جا به یک دوست نیاز دارم، ای کاش راه های دوستی با خدا را به من می آموختید.

من در این جا به «نه» گفتن نیاز دارم، ای کاش «نه» گفتن به بسیاری از نابهنجاری های زندگی را به من می آموختید.

من در این جا به زندگی کردن نیازمندم، ای کاش مهارت های زندگی کردن را به من تعلیم می دادید.

من در این جا به ارتباط با دیگران و توانایی صحبت کردن در جمع نیاز دارم، ای کاش به من حضور در جمع را آموزش می دادید.

من از سد کنکور گذشتم، ولی پشت دیوار زندگی گیر کرده ام، چون راه ورود به آن را هیچ کس به من نیاموخت.

 

اقتباس از کتاب: والدین ثمربخش، تربیت اثر بخش


 نظر دهید »

جای سجده گه ما هنوز مال تو نیست...

24 آذر 1392 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

نیا نیا گل نرگس جهان که جای تونیست

دوصد ترانه به لبها یکی برای تو نیست.

نیا نیا گل نرگس که در زلال دلی

هزار آیینه نقشو، یکی ز خال تو نیست.

نیا نیا گل نرگس به آسمان سوگند

قسم، به نام و نهادت دلی برای تو نیست.

نیا نیا گل نرگس ز رنجمان تو مکاه

کسی ز خلق و خلائق فدای راه تو نیست.

نیا نیا گل نرگس بدان و آگه باش،

که جای سجده گه ما هنوز مال تو نیست

نیا نیا گل نرگس به مجلس ندبه

که ندبه ندبه ی خرقه است ، پایگاه تو نیست

نیا نیا گل نرگس ،دعای عهد کجاست؟!

نه این نماز جماعت به اقتدای تو نیست.

 1 نظر

ظلمت شب

23 آذر 1392 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

 

انسان در ظلمت و تاریکی شب حتی از صدای خش- خش برگ ها هم می ترسد، و گاهی حتی زیر آواز می زند که یعنی نمی ترسد، اما می ترسد و همین آواز گواه ترس اوست. دنیا هم بدون خدا شب یلداست و انسان بدون او از همه چیز حتی ناچیزترین آن ها در خوف و هراس است و اگر می بیند پاره ای قلدری کرده و عربده می کشند، همین گواه ترس ایشان است. اما وقتی که سایه خدا بر سر انسان باشد، ترس بی معنی می شود.

این همه ترس و نفاق و دودلی باری چیست

نه که در سایه و در دوست این مولایی

البته نه این که بی معنا می شود، بلکه معنا پیدا می کند، یعنی انسان دیگر از چیزهایی می ترسد که باید بترسد. پس می پذیرد که ترس هم نیازمند هدایت است اگر نه انسان گمراه شده و از چیزهایی می ترسد که ترس ندارد و قرآن کتاب هدایت است و یکی از هدایت های بی شمار آن هدایت ترس است. قرآن می فرماید: ای آدم ها بترسید، اما نه از هر چیز و نه از هرکس، بترسید از عذاب و خشم سخت من.        «وَ إِیَّایَ فَارهَبُون؛ و از من بترسید».

 1 نظر
  • 1
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 15
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 19
  • ...
  • 20
  • 21
  • 22
  • ...
  • 67
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

مدرسه علمیه الزهرا (سلام الله علیها) محمودآباد

مدرسه علمیه الزهرا(سلام الله علیها) شهرستان محمودآباد، از مدارس علمیه استان مازندران بوده و از سال 1390 شروع به فعالیت نموده است.

جستجو

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟