• تماس  
  • موضوعات 

مدرسه علمیه الزهرا (سلام الله علیها) محمودآباد

  • آرشیوها

مدرسه علمیه الزهرا (سلام الله علیها) محمودآباد

دو رکعت ناز عشق

عملیات کربلای 2 بود. در آن گیر و دار محمود گفت:” می خواهم دو رکعت نماز بخوانم .” بعد از نماز وقتی علت نماز خواندنش را پرسیدیم، گفت: ” این دو رکعت نماز را من به دو علت خواندم؛ یکی برای پیروزی برادرانی که به جلو رفته اند؛و دیگر اینکه اگر خدا مرا لایق بداند همچون مولایم امام حسین (علیه السلام) که آخرین نمازش را در میدان نبرد در روز عاشورا به جای آورد ، این  نماز آخرم باشد…”

همانطور هم شد و محمود کاوه فرمانده قَدر تیپ ویژه شهدا که همه ضد انقلاب از نام او هراس داشتند در شب دوم عملیات کربلای 2 در منطقه حاج عمران ،بر اثر اصابت ترکش از ناحیه سر وپا مجروح شد و پس از چند لحظه در همان نیمه شب در میدان نبرد روحش به آسمان پر کشید و شربت شیرین شهادت را نوشید.

                                        روحش شاد

راز موفقیت!

25 مهر 1392 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

مرد جوانی از دانشمندی پرسید راز موفقیت چیست.

دانشمند به او گفت، «فردا به کنار نهر آب بیا تا راز موفقیت را به تو بگویم».

صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت. دانشمند از او خواست که به سوی رودخانه او را همراهی کند. جوان با او به راه افتاد. آن ها به کنار رود رسیدند و به آب زدند و آن قدر پیش رفتند تا آب به زیر چانه آن ها رسید. ناگهان دانشمند مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد. جوان نومیدانه تلاش کرد خود را رها کند، اما دانشمند آن قدر قوی بود که لحظاتی او را نگه داشت. مرد جوان آن قدر زیر آب ماندکه رنگش به کبودی گرایید ولی بالاخره توانست خود را خلاصی بخشد.

همین که به روی آب آمد، اولین کاری که کرد آن بود که نفس عمیقی کشید و هوا را به اعماق ریه اش فرو فرستاد. دانشمند از او پرسید:«زیر آب که بودی، بیش از همه مشتاق چه چیزی بودی؟» جوان گفت:«هوا». دانشمند گفت: «هر زمان که به همین میزان که اشتیاق هوا را داشتی، مشتاق موفقیت شدی، تلاش خواهی کرد که آن را به دست بیاوری؛ راز دیگر ندارد»!

 2 نظر

عید سعید قربان

23 مهر 1392 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

 

«خدایا! هرگز نگویمت دست من بگیری؛ عمری است گرفته ای، مبادا رها کنی. من تمام جاده های جان را به جستجوی نگاه تو آمده ام. اینک این تو و این پینه های پای من! آیا مهمان بی چراغ نمی خواهی؟ آمده ام تا نفس خویش را قربانی کنم و با تمام وجود بلرزم، اشک بریزم و صدایت کنم، تا رهایم نکنی؛ آمده ام تا سربلندی ابراهیم(علیه السلام) آرامش هاجر و تسلیم اسماعیل را به من نیز عطا نمایی!».
 نظر دهید »

نیایش

23 مهر 1392 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

 

«معبودا!بی نیازم کن به تدبیر خودت از تدبیر خود و به خیر جوئیت از خیر جوی ام.

پروردگارا! تو به خود بی نیازی از اینکه سودی از خود جویی، چطور بی نیاز نیستی از سود جویی من؟!

خدایا! قضا و قدر به آرزویم کشند و هوای نفس، بندهای گران شهوت بر من نهند و اسیرم کنند. تو یار من باش تا پیروز شوم و بنیان گردم.

الهی! به راستی که امیدم از تو قطع نشود، گرچه نافرمانیت کردم.

خدایا! چطور نا امید شوم که تو آرزوی منی و چطور خوار شوم که بر تو تکیه زدم…».

    (فرازهایی از دعای امام حسین (علیه السلام) در روز عرفه)

 نظر دهید »

سیراب شدن از مغرفت الهی

23 مهر 1392 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

از دعاهای حضرت امام سجاد(علیه السلام) در روز عرفه این است: 

 خدایا، مرا شاکر و صابر و در چشم خویش خوار و در نظر مردم بزرگوار گردان!

خدایا، در همه کارها عاقبت مارا به خیر کن و مارا از خواری دنیا و عذاب آخرت نگهدار! 

خدایا!مرا به علم توانگر ساز و به حلم زینت بخش و به تقوا عزیز کن و به عافیت زیبایی ده!

خدایا، از زوال نعمت و تغییر عافیت و غضب ناگهانی و همه چیزهایی که مایه ناخشنودی توست، به تو پناه می برم!

خدایا، از اخلاق بد و اعمال بد و هوس های بد  و بیماری های بد به تو پناه می برم!

خدایا، سحرخیزی را بر امت من مبارک ساز! خدایا، تو را به غیب دانی و قدرتی که بر آفرینش داری، سوگند می دهم تا هنگامی که زندگی را برای من بهتر می دانی، مرا زنده نگه دار و هنگامی که مرگ را برای من بهتر می دانی، مرا بمیران!

خدایا، از تو می خواهم ترس خود را در آشکار و نهان نصیب من کنی و در حال خشنودی و خشم، کلمه اخلاص را بر زبان من جاری کنی و در حال فقر و توانگری، میانه روی را شعار من سازی!

خدایا، چنان که آفرینش مرا نیک کردی، سیرتم را نیز نیک کن!

خدایا، هر کس عهده دار کار امت من شد و بر آنها سخت گرفت، بر او سخت گیر و هر کس عهده دار کار امت من شد و با آنها مدارا کرد، با او مدارا کن!

خداوندا، یک لحظه مرا به خودم وا مگذار و چیزهای خوبی که به من بخشیده ای، از من باز مگیر!

خدایا، بر محمد و خاندان پاکش درود فرست؛ درودهای پر برکت و پاکیزه و فزاینده ای که صبحگاهان و شامگاهان در رسند و درود فرست بر ایشان و بر ارواح شان و کارشان را براساس تقوا فراهم آور و احوالشان را به سامان آور و ما را به رحمت خود در جایگاه امن و امان در کنار ایشان قرار ده، ای مهربان ترین مهربانان!

…………………………………………………………………..

خدایا اگر بد کنیم، تو را بنده های خوب بسیار است؛ اما اگر تو ما را مدارا نکنی ما را خدای دیگری نیست… روز عرفه دومین فرصت بخشودگی الهی مبارک.  

 نظر دهید »

هان نشو نومید چون واقف نی از سر غیب/ باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور

22 مهر 1392 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

وقتی دل تنگ میشی و کسیو برای حرف زدن پیدا نمی کنی به سراغ کسی میری که می دونی همیشه و هر لحظه با توءِ و حتی برای ثانیه ای نگاهشو از تو دور نمی کنه.

آره اونیکه می خوام ازش حرف بزنم خدای مهربونی هاست. کسی که می تونی تو هر چیزی بهش اعتماد کنی و تمام وجودت از اونه.

من وقتی دلم میگیره میرم سراغش، جون می دونم اون بهتر از هر کس دیگه ای درکم می کنه و من می تونم خالصانه خواسته ها و حرفامو بهش بگم. قبل از اینکه بخوام وجود خدا را رو کاملاً درک کنم فکر می کردم که تو این دنیا تنهام و کسی نیست که بتونم بهش تکیه کنم ، اما یه روز که نا امید و ناراحت از همه چیز بودم یاد حرفای مامانم افتادم که می گفت: خدا بنده هاشو دوست داره و دوست داره که ما اونو صداش کنیم. می خواد که صدامونو بشنوه. فقط کافیه که از عمق وجودت ازش بخوای. اینجا بود که یه دفعه به خودم اومدم و دیدم که چقدر از خدا غافل بودم. کم کم به این فهم رسیدم که می شه خدارو همه جا دید. تو نگاه معصوم خواهرم، توی باز شدن گل ها و شکوفه هاو… . آره اون همه جا هست فقط کافیه با چشم دل به تمام اون چیزایی که برامون آفریده نگاه کنیم.

خدا اونقدر بزرگ و تواناست که چیزی برای توصیف کردنش به زبون نمیاد؛ منم از اینکه اونو دارم به خودم می بالم و زمانی که باهاش حرف می زنم حس خوبی بهم دست میده. اینجا بود که تصمیم گرفتم تمام اون چیزایی که ازش می خوامو تو دفتر خاطراتم بنویسم. حالا هم می خوام چند سطری از حرفایی که واسه خدا تو دفترم نوشتم براتون بگم.

سلام خدای زیبایی ها، از اینکه پای تموم حرفام می شینی و بهشون توجه می کنی بهم خیلی آرامش میده.

خدایا با اینکه خیلی تو کارام کم کاری می کنم اما تونسبت ه من باز هم مهربونی. ای خدا چطوری میشه این همه شکوه و جلال رو از شما دید ولی حیرت زده نشد؟ چطوری می شه این همه بزرگی رو دید و بیخیال بود.

ای دوست خوبم چطوری می تونم به خاطر تموم نعمت هات ازت تشکر کنم که در وصف تو بگنجد؟

ای مونس من تو تنهایی ها، ای هستی من، باتو خیالم راحته و بی تو تنهای تنهایم. شما بهترین یارو یاور من توسختی ها بودی و هستی و من کجا می تونم دوستی مثل شما پیدا کنم!؟ وقتی احساس تنهایی می کنم یاد تو آرومم می کنه، وقتی توی دلم درد دارم ، درد بی کسی و تنهایی، درد مشکلات(مشقت ها) زندگی امید به تو به من آرامش میده. همین که تو کنارم باشی برای من کافیه. من فقط شمارو می خوام ، دستهامو بگیر.

مهربانم حرف زدن با شما رو دوست دارم و هیچ وقت خسته نمی شم. خدایا در راه های پر پیچ و خم روزگار تنهام نزار، من تمام وجودمو به تو سپردم چون می دونم بالاتر و بهتر از تو در این دنیا پیدا نخواهد شد. می دونم بهترین نعمت، نعمت سلامتیه و از اینکه این لطفو به من و خانواده ام داری ازتو ممنونم.

خدایا خیلی از آدم ها ، آرزوها و خواسته هایی دارن و دوست دارن به همشون برسن، منم مثل خیلی های دیگه یه چیزایی از زندگی می خوام که آرزومه بهشون برسم. می دونم اگه به اون چیزی که می خوام نرسیده ام حتماً به صلاحم نبوده ولی به جاش ازت می خوام صبرمو زیاد کنی.

ای محبوب دل ها، هیچ  وقت حتی برای لحظه ای نگاهتو از ما نگیر و مارو به حال خودمون رها نکن، چون ما هر لحظه به تو نیاز داریم.

خدایا هر کسی غمی تو دلش داره اونو برطرف کن، که تو بخشنده ای. حرفا زیاده برای گفتن، خلاصه بگم آخر هی چیزی خداست. پس چه بهتر که راضی باشیم به رضای خدا و فقط در این دنیا کاری کنیم که خدا از ما راضی و خشنود باشه.

خدارو به خاطر تمام داده ها و نداده هایش شکر کنیم و اگر چیزی خواستیم و بهمون نداد، حتماً به صلاحمون نبوده. کسی که خودشو به خدا بسپاره، دیگه هیچ غمی توی دلش نداره و من خوشحالم از اینکه خودمو به اون سپردم و با توکلی که بهش دارم به سوی آینده پیش میرم.

 

دلنوشته طلبه سال اول،خانم پریسا شیرپور

 1 نظر

دو فنجان دوستی

22 مهر 1392 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

استاد کلاس فلسفه در مقابل شاگردان ایستاده بود و چند چیز هم در مقابلش روی میز قرار داشت. وقتی کلاس شروع شد، او بدون این که حرفی بزند، یک شیشه ی بزرگ و خالی مایونز را برداشت و آن را با توپ های گلف پر کرد. بعد از شاگردان پرسید که آیا به نظر آنها شیشه پر شده است؟         گفتند پر شده است.

بعد استاد یک جعبه سنگریزه در آورد و آنها را داخل شیشه ریخت. شیشه را آهسته تکان داد. سنگریزه ها در فضاهای خالی میان توپ ها قرار گرفتند.

بعد دوباره از شاگردان پرسید، که آیا به نظر آنها شیشه پر شده است؟                    گفتند پر شده است.

استاد سپس یک جعبه شن را در آورد و آنها را هم توی شیشه ریخت. بار دیگر از شاگردان پرسید که آیا به نظر آنها شیشه پر شده است؟

شاگردان متف القول گفتند: «بله»

سپس استاد دو فنجان قهوه از زیر میز در آورد . آنها را اتفاقاً در شیشه ریخت.

در نتیجه فضاهای خالی میان شن هم پر شد. شاگردان خندیدند.

وقتی خنده تمام شد، استاد گفت:

«حالا از شما می خواهم که این شیشه را به مثابه زندگی خودتان بدانید.

توپ های گلف موضوعات مهم زندگی شما هستند:

خدا، خانواده، فرزندان، سلامتی، دوستان و روابط عاطفی مورد علاقه تان،  موضوعاتی که اگر همه ی چیزهای دیگر از دست بروند و فقط آنها بمانند، هنوز زندگی تان پر است.»

سنگریزه ها موضوعات مهم دیگر هستند، مانند: کار، خانه و اتومبیل تان.

شن ها موضوعات کم اهمیت تر بعدی هستند.

اگر اول سنگریزه ها را داخل شیشه بریزید، دیگر جایی برای شن ها یا توپ های گلف باقی نمی ماند.

زندگی هم همین طور است. اگر همه ی وقت و انرژی را صرف موضوعات کم اهمیت کنید، هرگز برای چیزهایی که برای تان اهمیت دارند، فرصت نخواهید داشت به چیزهایی که برای خوشبختی تان ضرورت محسوب می شوند توجا کنید.

با فرزندتان بازی کنید.

برای معاینات پزشکی تان وقت صرف کنید.

دوستان تان را به شام دعوت کنید. دوباره به هیجده سالگی برگردید.

همیشه برای تمیز کردن خانه و تعمیر وسایل مصرفی وقت خواهد بود. پیش از همه حواس تان به توپ های گلف باشد،  یعنی چیزهایی که واقعاً اهمیت دارند.

اولویت را مشخص کنید، باقی شن هستند.

یکی از شاگردان دستش را بلند کرد و گفت:

«قهوه در این بین نشان دهنده ی چه چیز است؟»

استاد لبخند زد و گفت:

«خوشحالم که سوال کردید: این فقط نشان می دهد که هر قدر هم زندگی تان به ظاهر پر باشد ولی همیشه برای صرف یک فنجان قهوه با دوستان وقت هست.»

 نظر دهید »

سیره خوبان

20 مهر 1392 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

مورچه

از پله هایی که یک طرفشان شمعدانی چیده شده است بالا می روم                                

و به اتاق مطالعه پدربزرگ1 می رسم. آقاجون که متوجه آمدنم می شود عینکش را از چشم بر می دارد، کتابش را می بندد و به من لبخند می زند. می گویم: «آقاجون آمده ام با شما نماز بخوانم.» پدربزرگ نگاهی به ساعتش می اندازد و ضمن دست کشیدن بر سرم می گوید: «بله چیزی به اذان نمانده است، تو بیا اینجا بنشین تا من بروم وضو بگیرم و برگردم.» سرم را به علامت بله تکان می دهم و منتظر می نشینم. بعد هم سجاده اش را پهن می کنم و از شیشه عطر محمدی داخلش به خودم می زنم. چند دقیقه بعد پدر بزرگ برمی گردد تا نماز را شروع کند، اما مثل اینکه کاری برایش پیش آمده باشد، دوباره راه می افتد تا به حیاط برگردد. می گویم: «آقا جون کجا می روید؟» لبخند شیرینی می زند و ضمن نشان دادن مورچه ای که روی عبایش مشغول راه رفتن است می گوید: «مثل اینکه حواسم نبوده و این زبان بسته را با خودم به اتاق آورده ام. می روم آن را کنار باغچه بگذرم و برگردم!» از جایم بلند می شوم و میگویم: «بدید من ببرم.» به شوخی می گوید: «اگر فشارش دادی، دردش آمد چه؟!» می گویم: « نه آقاجون، قول می دم فشارش ندم.» عبایش را به دستم می دهدو می گوید: «حالا که فشارش نمی دی بیا او را زود برسان و برگرد.» بعد می خندد، من هم همین طور شاید هم مورچه!

…………………

1. آیه الله میرزا جواد تهرانی(ره)

بیژن شهرامی

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 19
  • 20
  • 21
  • ...
  • 22
  • ...
  • 23
  • 24
  • 25
  • ...
  • 26
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 67
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مدرسه علمیه الزهرا (سلام الله علیها) محمودآباد

مدرسه علمیه الزهرا(سلام الله علیها) شهرستان محمودآباد، از مدارس علمیه استان مازندران بوده و از سال 1390 شروع به فعالیت نموده است.

جستجو

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟