بانوی دل آسمانی
جز رنج و سختی چه دیدی با من در این زندگانی نه! انتظاری ندارم تا آخر خط بمانی
باور ندارم ندارم از تو به جا مانده تنها قلبی که شد پاره پاره در پیکری استخوانی
با اینکه دستان سردت بالا نمی آمد اما گفتم برایم دعا کن زهرا اگر می توانی
مهتاب غمگین شهری،خورشید چادر نشینی سوسوی دور ستاره، اصلا تو یک کهکشانی
از چشم ما می گریزی تا ترکمان داده باشی گاهی همه بچه ها را پای دعا می نشانی
با ناله می گویی اول همسایه ها را دعا کن… با اینکه قلبت شکسته، رنجیده از دیگرانی
دستی به پهلو گرفتی دستی به دیوار خانه با حال زارت علی را تا مردنش می کشانی
دلگیر بودی و خسته، گفتی که در ظلمت شب… طوری که حتی نماند از جای قبرم نشانی
در انتظارم بیاید مهدی ما و ببینیم زهرا تو شادی و داری آرامش بی کرانی
روزی که مهدی بیاید بر روی سنگ مزارت نام تو را می نویسم : بانوی دل آسمانی
شعراز:استاد ادبیات، خانم محمدی