سر لشکر پا برهنه
09 آذر 1391 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد
از ساختمان عملیات که اومدیم بیرون ، راننده منتظر ما بود . اما عباس( بابایی ) بهش گفت:« ما پیاده می یایم . شما بقیه بچه ها رو برسون.» دنبالش راه افتادم. جلوتر که رفتیم صدای جمعیت عزادار شنیده می شد . عباس گفت:« بریم طرف دسته ی عزادار.»
به خودم اومدم که دیدم عباس کنارم نیست. پشت سر من نشسته بود روی زمین و داشت پوتین ها و جوراب هاشو در می آورد. بند پوتین هاش رو به هم گره زد و آویزونشون کرد به گردنش. شد حر امام حسین (علیه السلام) و رفت وسط جمعیت شروع کرد به نوحه خوندن. جمعیت هم سینه زنان و زنجیر زنان راه افتاد به طرف مسجد پایگاه.
تا اون روز فرمانده پایگاهی رو اینطور ندیده بودم عزاداری کنه. پای برهنه بین سربازان و پرسنل،بدون اینکه کسی بشناسدش…