سیره خوبان
عیادت
موذن مسجد اذانش را داده بود و حالا داشت چشم می گرداند تا در لابه لای انبوه نمازگزاران، امیر حسین را پیدا نماید و از او بخواهد مثل هر روز مکبری کند،اما هر چه بیشتر تلاش می کرد و چشم می گرداند کمتر نتیجه می گرفت. انگار خبری از آمدنش نبود و باید خودش می ایستاد و تکبیر می گفت. آقا1 سلام نماز دومش را که داد، از اطرافیان سراغ امیر حسین را گرفت، آن ها هم سر بر گرداندند و از پدرش که در صف دوم نشسته بود پرسیدند و شنیدند که مکبر خردسال مسجد در راه مدرسه تصادف کرده و حالا با پای شکسته در خانه مشغول استراحت است! آقا سید که انتظار شنیدن این پاسخ را نداشت، هم جا خورد و هم کمی غمگین شد، گفت: «شکر خدا که به خیر گذشته، از قول من احوالش را بپرسید، غروب بعد از نماز به عیادتش می آیم!» سر شب آقا سید به همراه پسرش حامد که اتفاقاً از رفقا و هم کلاسی های امیرحسین بود به عیادت رفتند. و امیر حسین از دیدن آقا که برای دیدنش وقت گذاشته و به خانه شان آمده بود، آن قدر خوشحال شد که همه دلتنگی اش از میان رفت.
……………….
1. آیه الله العظمی سید ابوالقاسم خویی رحمه الله
بیژن شهرامی