• تماس  
  • موضوعات 

مدرسه علمیه الزهرا (سلام الله علیها) محمودآباد

  • آرشیوها

مدرسه علمیه الزهرا (سلام الله علیها) محمودآباد

دو رکعت ناز عشق

عملیات کربلای 2 بود. در آن گیر و دار محمود گفت:” می خواهم دو رکعت نماز بخوانم .” بعد از نماز وقتی علت نماز خواندنش را پرسیدیم، گفت: ” این دو رکعت نماز را من به دو علت خواندم؛ یکی برای پیروزی برادرانی که به جلو رفته اند؛و دیگر اینکه اگر خدا مرا لایق بداند همچون مولایم امام حسین (علیه السلام) که آخرین نمازش را در میدان نبرد در روز عاشورا به جای آورد ، این  نماز آخرم باشد…”

همانطور هم شد و محمود کاوه فرمانده قَدر تیپ ویژه شهدا که همه ضد انقلاب از نام او هراس داشتند در شب دوم عملیات کربلای 2 در منطقه حاج عمران ،بر اثر اصابت ترکش از ناحیه سر وپا مجروح شد و پس از چند لحظه در همان نیمه شب در میدان نبرد روحش به آسمان پر کشید و شربت شیرین شهادت را نوشید.

                                        روحش شاد

ای کشتگان عشق، برایم دعا کنید.

05 تیر 1391 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هر گاه  آدرس منزلمان را می دهیم ،بدانیم از گذرگاه کدام شهید با آرامش به خانه می رسیم!

نکند عکس آنها را ببینیم و عکس آن ها عمل کنیم…

ای کشتگان عشق ، برایم دعا کنید        یعنی نمی شود که مرا هم صدا کنید؟

 1 نظر

ای رفیق ،از کدامین قبیله ای؟

04 تیر 1391 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

” إنَّ الحسین مِصباح الهدی وَ سفینة النجاة”

حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است.

پس چرا معطلی؟     از کدامین قبیله ای؟   عاشورایی هستی یا از یزیدیانی؟

از رفقای شهیدت کمک بگیر،سلاح و تجهیزاتت را بردار تا دیر نشده بپیوند به صف اصحاب عاشورایی،مثل رفقای شهیدت.

یکی از سلاح هایی که در طول مسیر خیلی به دردت میخوره را ما بهت معرفی می کنیم. سفارش ما نیست،سفارش امام زمانته . سعی کن هر روز ،نتونستی هفتگی،نتونستی ماهانه و… ولی بخون. اون زیارت عاشوراست.

اَلسّلامُ  عَلَیکَ یَا اَبَا عَبدِالله. اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسُولِ الله،اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ اَمیر المُومِنین وَ ابنَ سَیِّدِ الوَصیّین…

آخرش هم از شهدا بخواه،بهشون بگو: شهدا ،شما دعا کنید شاید آقامون زودتر بیاد.

 1 نظر

نشانی از بابا...

04 تیر 1391 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

عاقد دوباره گفت: ((وکیلم!…)) ،پدر نبود        ای کاش در جهان ،ره و رسم سفر نبود

گفتند:رفته گل…نه،گلی گم…دلش گرفت                یعنی که از اجازۀ بابا خبر نبود

هجده بهار منتظرش بود و بر نگشت               آن فصل های سرد که بی دردسر نبود

ای کاش نامه یا خبری،عطر چفیه ای              رویای دخترانه او ،بیشتر نبود

عکس پدر،مقابل آیینه،شمعدان                     آن روز دور سفره ،جز چشم تر نبود

عاقد دوباره گفت: ((وکیلم؟)) دلش شکست     یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود

او گفت: با اجازۀ بابا …بله …بله…                 مردی که غیر آینه ایی شعله ور نبود!

 نظر دهید »

به شکرانه باران

30 خرداد 1391 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

شاید بعضی ها اولش نگران شدند اما حقیقت امر چیز دیگری بود . باران همیشه رحمت خداست. صبح ،هوا آفتابی بود. نشانی از ابر دیده نمی شد. اوایل شب هم آسمان مهتاب داشت. موقع عملیات ابرها از کجا آمده بودند ،خدا می داند!

باران در ظاهر کمی کار بچه ها را مشکل می کرد. محاسبات طور دیگری انجام گرفت اما در حقیقت این یک معجزه الهی بود که به مدد بچه ها آمد.

آسمان تیره و تار شد. دیگر دید دشمن از بین رفته بود. سرو صدای باران هم نعمت بالایی بود. فضای آرام شب به هم ریخت. دیگر نگران سر و صدای قایق ها و اسلحه ها نبودیم. بچه ها همان اول عملیات دو رکعت نماز شکرانه به جای آوردند.

هر وقت بچه های والفجر 8دور هم جمع می شوند،اولین حرفشان همان معجزه باران است. دشمن واقعاً کور و کر شده بود.

راوی: الله قلی ساور علیا

 4 نظر

ایستگاه صلواتی

30 خرداد 1391 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

حاج جوشن ،پیر مرد بسیجی با صفایی بود که حضور او همیشه محفل رزمنده ها را گرم می کرد. وقتی پای حاجی به فاو باز شد گوشه ای را انتخاب کرد و ایستگاه صلواتی راه  انداخت. او در آنجا با رویی گشاده و بر خوردی صمیمی به دست بچه های رزمنده شربت و شیرینی می داد،به طوری که رفتار او خستگی را از تن همه در می کرد.

یک بار وقتی حاج جوشن مشغول پذیرایی از رزمنده ها بود متوجه دو نفر می شود که با قیافه ای شبیه بچه های خودمان اما با لهجه ای خاص از او تقاضای شربت می کنند. حاجی به هر دو شربت داد و زیر چشمی آن ها را زیر نظر گرفت. او وقتی شکش به یقین تبدیل شد که آن دو بعد از خوردن شربت ،دست در جیب کرده و پول شربت را پرداخت کردند. زود بچه ها را خبر کرد و بعد از بازرسی معلوم شد که هر دوی آن ها از نیرو های اطلاعاتی عراق بوده و برای کسب اطلاعات به فاو آمده بودند. اما اشتباهشان این بود که ایستگاه صلواتی را با کافه تریا های بغداد اشتباه گرفتند.

راوی: علی مردان محمدزاده

 نظر دهید »

امام کاظم و مرد سیاه پوست

27 خرداد 1391 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

روزی امام کاظم (علیه السلام) از کنار مردی سیاه پوست و زشت رو عبور کرد. حضرت به او سلام کرد و کنارش نشست و مدتی طولانی با او گرم صحبت شد.سپس به او فرمود: برای بر آورده کردن نیاز هایت آماده هستم. برخی از حاضران از روی تعجب به آن حضرت عرض کردند: ای پسر رسول خدا ! شما با آن همه مقام و منزلت این گونه با یک سیاه پوست زشت رو صحبت می کنید؟!

امام کاظم(علیه السلام) در پاسخ فرمود:[چنین نگویید!] چرا چنین بر خوردی نکنم؟! او برادر و همسایه ماست و پدر ما و او آدم است[ پس در پدر مشترک هستیم] و بهترین ادیان(اسلام) بین ما و او پیوند یگانگی بر قرار کرده است. 1

1. فراز هایی بر جسته از سیره امامان شیعه2/206

 2 نظر

راه...

27 خرداد 1391 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد

در آسمان بودیم،بالای ابر ها ،خانه ها،شهر ها و رود خانه ها. از آن بالا زمین وسیع بود ؛اما همه چیز کوچک شده بود. خانه ها ،شهر ها ، قله ها و آدم ها. و ما کم کم از زمین دور شدیم و به خدا نزدیک!

                                            ********

به زمین که آمدیم ،زمین کوچک شد و آسمان وسیع. آنقدر که هر چه نگاه می کردیم آسمان تمام نمی شد.

                                          *********

به راه افتادیم. از این خیابان به آن خیابان. از این مسیر به آن مسیر. خطوط بود و جاده و راه گره خورده در هم! مثل شاخه ها و برگ ها. پر از نشانه.

یاد حرف های مادرم افتادم؛مادر می گوید:” از کنار هر نشانه که رد می شوی کمی بایست،فکر کن".

غرق در سکوت شب بودم و نشانه ها. و جاده هایی که بی نهایت ادامه داشتند و به پایان نمی رسیدند. از هر دو سوی پنجره…

از مادرم پرسیدم: ” کدام راه ما را به خدا نزدیک می کند؟ ” . مادر دستانم را  در گرمی دستانش فشرد و آرام آرام با کلمات روشنگرانه اش مرا نوازش کرد. لبخند که زد،واژه ها از روی لبانش مثل پروانه پر کشیدندو آهسته گفت:” دنیا پر است از راه. راه های زمینی، راه های آسمانی، بن بست ها،جاده های پر پیچ و خم،جاده های طولانی،جاده های روشن و تاریک،را ه های انحرافی،راه های شیطان…”

و ادامه داد:” آدم ها گاهی از سر نادانی راه خدا را گم می کنند؛اما راه خدا مثل روز روشن است. مثل صبح، وقتی که با نور خورشید روشن می شود! مثل خطی صاف. مثل جاده ای که مستقیم مستقیم است،بی هیچ دست اندازی و هیچ پیچ و خمی."  و آرام گفت: ” إهدنا الصراط المستقیم…”

مادر گفت:” ما باید در همه حال و در همه جا از خدا بخواهیم دستمان را بگیرد و در جاده های خطرناک و پر پیچ،هوایمان را داشته باشد. او تنها کسی است که می تواند به ما کمک کند تا راه را از بیراهه تشخیص دهیم و زودتر به مقصد برسیم. به راهی که مستقیماً به خودش می رسد. راهی که می رسد به بهشت!"   

                                       ***********

به خانه که رسیدیم ،بوی اذان ،مثل عطر بهار نارنج در خانه پیچیده بود. هوا لبریز از نام خدا بود و دعای مادر…إهدنا الصراط المستقیم.

 1 نظر
  • 1
  • ...
  • 55
  • 56
  • 57
  • ...
  • 58
  • ...
  • 59
  • 60
  • 61
  • ...
  • 62
  • ...
  • 63
  • 64
  • 65
  • ...
  • 67
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مدرسه علمیه الزهرا (سلام الله علیها) محمودآباد

مدرسه علمیه الزهرا(سلام الله علیها) شهرستان محمودآباد، از مدارس علمیه استان مازندران بوده و از سال 1390 شروع به فعالیت نموده است.

جستجو

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟