با شهدا
08 بهمن 1392 توسط مدرسه علمیه الزهرا س محمود آباد
قلوه سنگ!
اولین غذایی که بعد عروسی مان پختم، استامبلی بود. از مادرم تلفنی پرسیدم. اما شد سوپ؛ از بس که آبش زیاد بود! کاسه کاسه کردم و گذاشتم سر سفره. منوچهر می خورد و بَه بَه و چَه چَه می کرد؛اما خودم رغبت نکردم بخورم.
روز بعد گوشت قلقلی درست کردم؛ شده بود عین قلوه سنگ. منوچهر با آن تیله بازی می کرد!
می گفت: «چشمم کور و دنده ام نرم. تا خانم، آشپزی یاد بگیرند، هر چه درست کنند، می خوریم؛ حتی قلوه سنگ.»
می خورد و به من می گفت: «دانه دانه بپز، یک کم دقت کن تا یاد بگیری.»
*شهید منوچهر مدق*