حجاب برتر و تئاتر
« منیه دختر 23 ساله ام ؛ خانواده ام زیاد مذهبی نیستن ،اما مامان آدم معتقیدیه؛ اگر چه ایشان هم چادری نیستن.
اون زمانی که برای اولین بار تصمیم گرفتم واسه همیشه چادر سر کنم رو هیچ وقت یادم نمیره؛ البته قبلش هم وقتی می رفتیم هیئت یا مسجد، هر از چند گاهی چادر سر می کردم، اما موقع مهمونی رفتن یا … نه.
خیلی دوست داشتم چادر رو همیشه داشته باشم، اما نَفٌسم خیلی با وسوسه هاش اذیت می کرد؛ مثلاً نمی تونستم وقتی می رم مهمونی مانتو نپوشم یا لباس های قشنگ نپوشم یا خودنمایی نکنم، آخه تیپ من همیشه تو فامیل تک بود. تا این که وقتی 18 سالم بود، در روز تولد حضرت زهرا سلام الله علیها به یک جشن دعوت شدیم که زیر نظر یه مجمع قرانی بود!
اونجا یه تئاتر اجرا شد که اسمش «هجمه» بود و موضوعش هجمه و هجوم فرهنگی ای بود که دشمن به سمت ما نشونه رفته و در مورد ما جوونا اجرا می کرد.
افراد در این تئاتر؛ نقش کشورها رو اجرا می کردند و کسی که نقش آمریکا رو بازی می کرد، هر
روز یه حربه جدید علیه کشورهای اسلامی به کار می بست. او ایرانی هارو آدم های بی عقلی می دونست که هر چی او طراحی کنه رو بدون فکر اجرا می کنند و او خیلی راحت می تونه روشون تاثیر بزاره و… . اون تئاتر خیلی رو من تاثیر گذاشت ضمن این که اون روز، روز میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها هم بود. از خودم بدم اومد که اونقد ضعیف النفسم.
من می دونستم حق با چادره، اما از این که نمی تونستم حق رو در مورد خودم اجرا کنم، حرصم می گرفت. تا که همون شب بعد نماز مغرب و عشا از حضرت زهرا سلام الله علیها خواستم کمکم کنه تا دیگه برای همیشه چادر سر کنم. بعد از نماز رفتم تصمیم رو به مامانم گفتم. مامانم که باور نمی کرد و فکر می کرد فردا پشیمون می شم، گفت: خدا کنه!
اما وقتی دید مصمم هستم باور کرد و کوتاه اومد. اتفاقاً چند روز بعد از این ماجرا به یه عروسی دعوت شدیم که همه فامیل در اون حضور داشتن. واقعاً امتحان سختی بود که من چادر رو نذارم کنار. اما تصمیم گرفتم مصمم کارم رو انجام بدم و به تیکه های این و اون هم اهمیت ندم.
اون شب گذشت، با همه اتفاقش؛ اما من خوشحال بودم که شاخ غول رو شکستم و تا الان 5 ساله که با افتخار چادر سر می کنم».